نوشته شده توسط : احسان

 

 

این انتظار  چیه که دست از سر ما بر نمیداره!

آخه منتظر کی هستیم که این انتظار پایان نداره؟

به هر زنگ به هر در زدن و به هر خبر دنبالش می گردم. تو شخصیت خودم دنبالش می گردم و می گم به من چه تیپ آدمی می خوره ،یعنی من میتونم منتظر کی باشم. که پیداش نمی کنم، خودمو گول می زنم تا این رنج را تحمل کنم. به یه چیزی دل خوش می کنم و می گم آره پیداش کردم ، من منتظر این بودم من اینو می خواهم ، من انو دوست دارم، من عاشق اینم .این که دنبالش می گشتم. همین،این زندگی بی انتظار منه ، ولی بعد یه مدت دل زده میشم! می بینم اشتباه کردم! و همچنان انتظار ادامه دارد .

 

منتظر کی هستی؟

 



:: بازدید از این مطلب : 702
|
امتیاز مطلب : 53
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : 3 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : احسان

اونکه نخواست پیشم باشی باید خودش صبرم بده

          خدا گرفتی عشقمو جواب قلبمو بده

 

توی گلدون توی دستت دونه دونه گل میکارم

واسه تو لباسی از عشق و محبت میدوزم

روی جاده دلم جای پاهات و میبوسم

یه سرود ناب ناب برای اسمت میسازم

تموم دار و ندارم و به چشمت میبارم

برای اومدنت جاده رو جارو میکنم

روی بال یاد تو عطر را بو میکنم

برای عبورت از من با تنم یه پل میسازم

من میشم راز نهفته تو میشی کلید رازم

 

و بسی چنگ زدم بر دل خود پنهانی

      پاره پاره شده پیراهن دل میدانی؟

        اگهان مثل همیشه به تو روی آوردم

            تو مرا در پی خود تا به کجا میرانی؟

               به خدا کاسه صبرم شده لبریز بگو  

             تا همیشه سر حرفی که زدی میمانی؟

               من عطشناکترین کوزه به دوشم در شهر

                          مهر چشمان تو کو ای غزل بارانی؟

                    سرد و سنگین شده دستان دعایم امشب

                                 گر به دادم نرسی مرده ام از ویرانی



:: بازدید از این مطلب : 951
|
امتیاز مطلب : 50
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : 1 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : احسان

 

 

 

و من می رنجم
می رنجم از تمام کسانی که بودند ولی نبودند
می رنجم از تمام آنهایی که فریاد غمهایم را نشنیدند
من می رنجم
می رنجم چون پشتیبان روزهای تلخم ،درد وجودم را حس نکرد و آری که چه احساس سرد و خاموشی داشت
من می رنجم چون سرپناه لحظه های بی کسی ام تنهایم گذاشت و چه بی رحمانه در زیر باران خیس شدم
می رنجم و می رنجم
سالهاست که می رنجم
می رنجم از همه آنهایی که روزی پناهشان دادم و اکنون چه زود از یاد همه ی آنها محو گشتم
من می رنجم از خودم
می رنجم از تمام احساسات خالصانه ام که مرا زیر غرور عشق له کرد
می رنجم ............می رنجم ...........
و کسی نیست رنجش درونی قلبم را احساس کند.
و من نا امید از ادامه زندگی..........
تصور می کنم خدا هم مرا فراموش کرده...........




:: بازدید از این مطلب : 768
|
امتیاز مطلب : 53
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : 1 خرداد 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد